عجب از گل تکیه بر خار دارد
بنگر خار ریشه در خاک دارد
عجب از خاک که مهد هزار قصه بود
واندرونش رازها ،پر غبار دارد
عجب از آدمیزاده که از خاک رهید
عاقبت مست وخموش در دلش جای دارد
عجب از بخشش آن قسمت فروش
که یکی داد نکو وز دگری ناز دارد
عجبا ، آدمی را که اگر خود یابد
تا بمعراج ازل رتبه وجاه دارد
عجبا ، کواحسن المخلوقین شود
ور درونش عقده ها زوبین وار دارد
عجب از آتش فتنه برانگیز که سر تافت
تا قیامت خاک را گمره وبیراه دارد
خاک را گر نکو بنگری ای کان فراس
در دلش عشقها وکینه ها چون شاخه زنار دارد
هر کدام را کاتش فتنه دامنگیر شد
جمله عالم آتش وخود برسر دار دارد