سایه ای نامیمون
مرموز وزشت
خانه ام را می پوید
دلهره بودن
نشتر جانم شده
استخوانم می لرزاند
وترس از افتادن
خیالم را با او عجین می سازد
***
گادی فرسوده
پیرمرد ریسمان بدوش
لنگ لنگان
سرک مفلوک را می نوردد ؟!!
وهراز گاهی !
سنگهایی تیز ولجوج
افراشته وعمیق
راه را بر او می بندند
تقلایی دوچندان
وعاقبت ! سرآستینی !
چرکین از عرقهای سادگی
فرجامی از تحقیر وتحمیق
برخاسته ازناوک بدسگالان
***
ژنده پوشی برهنه پا
یادواره طاعونی سرد وبیگانه
ژولیده وعبوس
بازخمه ای در دل،غرید:
تاوان نداری ؟! دالر بخر!!!
باید تاوان داد!!!
***
کودکی زیبا ومعصوم
چشم برخانه ای سپید
دیش کلانش را می ستود
هدیه الهه صلح را:
دیل کویا کویا...دیل کویا کویا....
دیوانه ژنده پوش
خندید ورقصید:
باید تاوان داد !!! تا دالر خرید !!!
(سیمای هزاره)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر