حرف دل

زندگي خاطره اي بيش نيست ،خواه تلخ ، خواه شيرين وآيينه دل ،دل نگاري است از گذشته،حال وآينده نگارنده در كوچه باغ پر پيچ وخم خاطرات.

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

مزاری؛عدالت وحق خواهی

دختر فكر بكر من غنچه لب چو وا كند
ازنمكين كلام خود حق نمــــك اداء كند


سميناري تحت عنوان - مزاري؛عدالت وحق خواهي - در سالن كنفرانس نوربند قلاع برگزارشد،...، با همت عده اي دردآشنا ورنجيده از هنوزتكرارظلمها ودسيسه ها،دوستداران آرمان بابه درخون تپيده از عداوت ونيرنگ جلاد دهر، پير قبيله اي مظلوم و تاحال سرگردان،كه خارچشمي بود وهست، سردارن بي شوكت ومغبون ربة النوع ريا را.
پيري فرزانه از ديار مردان ،شيرمردي كه نعره اش بند بند ظلمت را مي لرزاند ونغمه مهرش درد دردمندان را مي زدود؛ پشمينه پوشي كه سرود رهايي اش تا ابد الدهر عدالتخواهان را از هر قوم ونژاد ورنگ وپوست به وجد خواهد آورد؛ نامش، ملكه اي ست دلهاي پريشان را؛ ويادش عطري است مشام دوستان را. او كه بويش زمحمد(ص) ورنگش زعلي(ع) بود.
و امروز! پس از كتابها مدح وثنا؛ هنوز، ناشناس است جمعيت ...را؛ هم او وهم زينبش، كه چشمهاي مغرورش را زينتي جز حزن واندوه نيست. خواسته هايش را جوششي است روز افزون،و ندايش را حنجره هايي نا آشنا وگاه ناهمگون فرياد مي زنند. فرزندان خونين سينه اش مست از بوي بهاريش ،لحظه اي قريب را چشم انتظارند؛ گاه سرور وپگاه اميد را.
چرا كه آخرين ثانيه هاي ظلمت، طلوع روشنايي را نجوا خواهد كرد؛ نجوايي شيرين ! وهوايي تازه خواهد دميد! لبريز از پاكي، سرشار از عطر دلپذير بهار!!!

Simaye Hazara
Bamyan 16/12/1389
---------------------------------------------------------------------------------------------

چكيده هايي از سمينار:
......................................................
اواز همانجا،از غرب كابل آغاز ميكندكه سالها شلاق خوردن وبرده بودن،انسانيت ملت ما را درقعر زباله هاي تاريخ مدفون ساخته است. مزاري دراين ميان تبديل به ناله هاي قبيله هزاره وديگر اقليت هاي قومي دربند ميشود تا كه از آن پس فرياد مظلومان وبردگان تاريخ را كه ميخواهند انحصار را بشكنند از حلقوم خود به صدا درآورد.
اينك؛ ما ملت هزاره – نه – كه بل نسلي ازتبار- عدالتخواهان زمان وجهان يتيمان اين رهبر شهيد ميشويم؛ كه باباي خلق بود وبابۀ هزاره. نه آنسان كه ديگران باسالخوردگي كاكاي قوم اند وباباي ملت، كه اين به همت بلند خويش " بابا " شده ورهبرشهيدي ميشود كه از غزنه تا بلخ چونان حجم سبز وبزرگ يك آسمان، بردوش فرزندان خويش راه پيموده وبا يك دنيا درد و رنج زيارتگاه قبيله هاي محروم وعدالتخواه زمان ميگردد.
با تأسف كه ما نسل يتيم بابه همچنان در محروميت انحصارگران قرار داريم كه يكي هويت بابه را درچپن خلاصه نموده وديگري لنگي پخ پخ هزارگي او را، وآن ديگرخلاصۀ مسماي حزبش مي شود. درحاليكه هيچ از آرمان وتفكر او، از رفتار وعمل وي در آنان نشاني نيست. آن يكي كه گام خويش را جاي پاي رهبر شهيدش گذاشته بود، خود انحصارگري مي شود كه آرمان عدالتخواهانه بابه را فراموش نموده وهويت مردم وتاريخ بابه را در قالب بستگان خويش خلاصه مي بيند. راه بابه تنها عكس سياه وسفيد مزاري مي شود كه نصب شيشۀ موترش است وبس. هزاره ميماند، وتاريخ مزاري تنها تاريخ هزاره مي شود وانتهاي اين تاريخ نيز محصور ومحدود همان غرب كابل است كه بامرگ بابه، فتح المبين اين انحصارگران قرن آغاز مي شود. و مزاري در حاليكه دنبالۀ جريان تاريخ حاكم بر هزاره است، مزاري ديروز اين ملت دربند مي ماند. وهيچ گاهي هم تبديل به مزاري شهيد عدالتخواهان نمي گردد تا مربوط فرداي تاريخ قبيله اش باشد. زيرا كه ما وارثان بدبختيم كه هيچ گاهي از محروميت بيرون نگشتيم ومزاري نيز بيچاره تر از ما، فرزند غريب تاريخ مردمش ميگردد.
ما با نسل بابه چه كرديم؟ كه ميداند كه بر زينب، تنها يادگار بابه چه ميگذرد؟! كجايند بنياد بابه تا ردپاي يكتن از بستگان نزديك او را از آنجا سراغ بگيريم؟!
بنا بر اين خواست ما بايد به عنوان فرزندان آن پير دردآشناي قرن، اين باشد كه از انحصار بيرون رفته وآرمان غريب واز دست رفتۀ بابه را كه چيزي جز عدالتخواهي وبرابري ملت ها نيست، در آيينۀ تاريخ خويش تبديل به تجسم يك تفكر مطلق برابري طلبي سازيم. تا باشد كه روح آن سرور غريب برما آفرين زده و ما را چراغ راه فردايمان گردد،كه همانا چراغ شهيد هرگز به خاموشي نمي گرايد. 


برگرفته از نشريه توازن،شماره دوم(Amin Ebtehaj)
................................................................................................................
در تفكر بايد تغيير بيايد؛ اين تفكر اول در خود ايجاد شود؛ كه مزاري باكار فرهنگي، باكارفكري درحد وسيع ، وامكانات بسيار كمي كه درآنزمان داشت، گامها گذاشت. ومتأسفانه با رفتن مزاري ديگر دومين گام برداشته نشده تا به امروز.امروز ما اگر از يكطرف باحضور يك نسل در تحصيلات عاليه هستيم؛ از آن طرف شاهد از هم گسيخته شدن همۀ علايق وافكار در اين نسل هستيم. اين بسيار خطرناك است. چيزي كه ما ميتوانيم از آن تعبير بكنيم، اين است كه نسل تحصيل كردۀ امروز هزاره از سياست گريزان شده؛ اين خطرناك است. يعني به سرنوشت خود، به بسياري از مسائل علاقه نمي گيرد بيانديشد؛ بلكه در مسائلي كه به عنوان آموزه ها، الگو وار به آنها داده ميشود، فرو ميروند؛ واين خطرناك است. ما امروز طبعا نسبت يه زمانيكه مزاري در غرب كابل مبارزه ميكرد؛ چندين برابر نيروي فكري داريم. اما قطعا نسبت به آن زمان چندين برابر احساسات ما فروكش كرده. آيا اين به اين معناست كه ما به يك عدالت سمبوليك تن داده ايم؟ ما توجه گر يك عدالت سمبوليك هستيم؟ يا ما از آن آرمانها درك درستي داريم يا نه؟ 

سخنراني محمدسرور جوادي در سمينار تاريخ 15/12/1389
.............................................................................................................
اول اختلاف ايجاد ميكنند بين مردم،بين مردم تفريق ايجاد ميكنند به نام قوم،زبان،نژاد،مذهب ومنطقه؛ وقنيكه تفريق شكل گرفت دراينجا مرحله بعدي مرحلۀ تحقير است.كساني كه به استضعاف كشانده مي شوند،تحقير مي شوند؛قيافه شانرا،لباس شانرا،آداب ،فرهنگ،رسوم وعنعانت شان را موردتحقير قرار ميدهند.
پس از مرحله تحقير،مرحله تحميق مي رسد.اينها را تحميق ميكنند؛يعني نه تنها استبداد آنها را سركوب ميكند بلكه خودشان هم نيرو واستعداد آزادي خواهي را از دست ميدهند؛نيروي عدالت پروري را از دست ميدهند.خودشان هم ميپذيرند.تحميق مي شوند؛يعني ميپذيرند كه ما انسانهاي كمتر هستيم؛ما يك شهروند درجه دوم هستيم؛طايفۀ دوم ،سوم وچهارم هستيم دريك منطقه،در يك كشور وبالاتر از آن.مرحله چهارم خطرناك تر است يعني مرحله تحمير.دراين مرحله كار به جايي ميرسد كه انسان به ستيزه با خود شروع ميكند،كوشش ميكند كه يك بردۀ تمام عيار شود،همان كه دستگاه استبداد خواسته است او را برده وبنده بسازد.خودش كوشش ميكند يك بردۀ خوب باشد؛كمال خود را در كمال بندگي مي بيند.تحمير زماني شكل ميگيرد كه انسان مقاومت نميكند،بلكه عليه خود به مبارزه برمي خيزد.
در مقابل استبداد شروع به تفاخر ميكند،فخر ميفروشد؛بدليل اينكه از فلان قوم وتبار آنچناني هست،لباسم،زبانم،اجدادم ونياكانم...بهر دليلي كه شده وسيله اي براي تفاخر پيدا ميكند وسپس تكبر وتفرعن،آنگاه ادعاي خدايي ميكند وادعاي اينكه ديگران بايد برده وبندۀ اوباشند.
اينجاست كه نياز به يك منجي مي باشد....وسرانجام مزاري بيايد وپيام دهد كه بايد درافغانستان عدالت داشته باشيم...وبه همين دليل است كه مزاري پاسخ بود به يك نياز درافغانستان. 


سخنراني محمد صادق علي يار درسمينار تاريخ 15/12/1389

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

ديگر هزاره بودن ننگ نباشد! مي شود؟!!!

حالا درست است که ما در اینجا کاری نکردیم، جایی را نگرفتیم، حکومت تشکیل ندادیم، ولی با مقاومت، با برکت جهاد، با فداکاری مردم خود، یک عزت و هویت پیدا کردیم و آن عزت و هویت این است که می‏گوییم: "ما یکی از اقوام افغانستان هستیم، در این خانه‏ی مشترک، دیگر هزاره‏بودن ننگ نباشد". اگر افغان‏ها، تاجک‏ها، ازبک‏ها و ترکمن‏ها به اسلام فخر می‏کنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر می‏کنیم؛ اما اگر آنها به نژاد شان فخر می‏کنند، ما هم یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر می‏کنیم. در هر صورتش ما در این خانه شریک استیم.» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ 1374، صحبت با موسفیدان غرب کابل، ص 261)

پدر پر كشيد وكوفيان زار زار گريستند تا لحظه هاي نبودنش را پايكوبي كنند وبگويند: مي بيني پدر؟! فرزندان خلفت تورا دوست دارند ،اما بي تو بودن را دوست تر؟!
تنها وارث رنجت را ،رنجيده تر ،و پيروانت را شكسته تر!
چون شكسته ترين را !بهايي دگر است؟؟؟؟؟؟؟؟!
زينبش ! همچون پدر:
غربتش را داد زد !
محنتش را جار زد!
قصه هايش ،طعنه بر اغيار زد!
كرده هايش رعشه بر جان دو صد عيار زد!
لخته هايش ، قامت سر روان، بر دار زد!
رنجهايش، عشق افشار را!
فريادزد!فرياد زد! فرياد زد!
دستها ،پينه اش برباد زد!
همتش ،قصر امل بنياد زد!
سنگرش:
قصه ها،افسانه ها!
ذلت بيگانه ها!
چهچه مردان نماي بي نما!
رويش جام ستنگ و رنگ ها!
بربام زد!!!!!!!!!!!
......
باز هم
قصه اش طعم دلم را مي برد!
دل ودينم ميخرد!!!!!!
............
زينبم :
دل قوي دار!
كوفيان را،
شحنه وجدان بس است!
ذلت وبيگاري،
مشتك وسندان بس است !
هر چه خواهي باز گوي:
قصه ها ،درد دلت !
با محرم هر راز گوي:

شانزدهمين سال ياد رهبربزرگ تاريخ افغانستان استاد شهيد عبدالعلي مزاري)ره) و هزاران شهيد فاجعه افشار و غرب كابل را به شما فرزندان و وارثان درد و اندوه در سراسر گيتي تسليت عرض مي نمايم امروز پدرشهيد و پشت و پناهمان جسما در كنار ما نيست اما روح و يادش در بين ما ترانه ي همبستگي مي سرايد.
پدر پر كشيد و ما همچون كوفيان گريستيم تا اثبات كنيم فرزندان خوبي برايش بوده ايم آيا اين توجيه قابل قبولي ست؟ پس چرا كوفيان مورد اتهام نسل هاشدند؟! واقعيت اين است كه او را از دست داده ايم حال براي از كف ندادن آرمانهايش چه مي كنيم؟؟!
و به راستي استقلال سياسي و همبستگي و صرف نظر كردن از شيعه و سني- تاجيك- پشتون- ازبك و هزاره بودن در جامعه ي افغانستان امروز منجر به خود كفايي و موفقيت است پس بايد با وحدت كلمه و تلاش در سنگر علم با سلاح قلم دژباني محكم براي آرمان هاي خونين شهيداني هم چون مزاري باشيم.
دانشمندان و دانشجويان ما بايد به ياد داشته باشند كه عصاره ي زحما ت و تلاش هاي شبانه روزي دستان پينه بسته ي همان كارگراني هستند كه با جان و دل از شما حمايت كردند تا به آرمان هاي شهداي در خون خفته يمان جامه ي عمل بپوشانند و اينك از شما به عنوان فرهيخته ياد شود!
امروز مردم در جهان اسلام كمر همت در برابر ظلم بسته اند و فرياد جاء الحق و زهق الباطل را سر مي دهند و اين فريادهاي صادقانه ي رهبر و پيشواي مان مزاري بزرگ را در يادها زنده مي كند و اين نكته را به اثبات مي رساند كه ظلم و ظالم ماندني نيست و دولت مردان در سراسر گيتي بايد شفافيت سخن و صداقت را با مردم خود حفظ كرده تا بتوانند اعتماد مردم را بدست آورند.

در پايان از شما فرزندان دلسوخته ي مزاري بزرگ كه با آرمان های رهبرتان تجديد عهد و ميثاق كرديد
كمال تشكر و قدرداني را دارم.

خانواده شهيد مزاری

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

باميان ، گمشده در قبيله وجغرافيا!

نويسنده: دايزنگي
این یک واقعیت انکار ناپذیر درعرصه سیاست افغانستان می باشد که ساختارقدرت در جامعه ما قبیلوی است. قبیلوی بودن ساختار قدرت، نه تنها درمعادلات روز وتعاملات سیاسی قابل شناسایی می باشد ؛بلکه حتی آنرا در قانون اساسی کشور نیز بگونه میتوان مشاهده کرد. بودن دو معاونت در ریاست جمهوری و درعمل اختصاص گرفتن معاونت اول به تاجیک ها و دومی به هزاره ها، گویای این واقعیت است.
از سوی دیگر در معادلات سیاسی روز نیز قبیلوی بودن قدرت وسهم گیری بر مبنای قومیت و از سوی عکس العمل ها بر مبنای قومیت برای همگان واضح است. نمونه های روشن آنرا در مسأله رأی عدم اعتماد به کاندید وزیران پیشنهادی هزاره درپارلمان گذشته و جنجال پیش آمده درتعیین رئیس پارلمان جدید میتوان به روشنی دید.
پس با اثبات این واقعیت که ساختار قدرت در افغانستان قبیلوی است؛ پرسش مطرح شده این میباشد که سهم بامیان درساختار کلی قدرت بصورت عام و در معرفی افراد انتصابی در مشرانوجرگه بصورت خاص در کجااست؟ وقتی میگویم بامیان هم در ساختارقبیلوی قدرت و هم درجغرافیای این سرزمین نا پدید گردیده این ادعا بصورت یک واقعیت تلخ بر دلایل ذیل متکی است:
1- مجموعه افراد حاضر در یک دور درمشرانوجرگه 102 نفر میباشد و 68 نفر آن از طریق شوراهای ولایتی و ولسوالی به مشرانوجرگه راه پیدامی کند؛ چون فعلا شورای ولسوالی نداریم هردو نفر ازطریق شورای ولایتی به مشرانوجرگه میرود. طبق ماده 84 قانون اساسی کشور یک ثلث اعضای مشرانو جرگه را رئیس جمهور بصورت انتصابی معرفی میکند که درآن معیار افراد معرفی شده، خبیر بودن و تجربه داشتن در عرصه های قانونی وسیاسی میباشد ویک ثلث انتصابی آن 34 نفرمی باشد.
درست است که درقانون تصریح نشده که افراد انتصابی باید از هر ولایت باشد ولی 34 نفر مساوی است به 34 ولایت کشور وبقیه افراد نیز بر مبنای ولایات (جغرافیا) و نفوس ولایت ها معرفی میشوند. پس بامیان هم به لحاظ قبیلوی مرکز ثقل یک قوم است و هم به لحاظ جغرافیای یک ولایت. ولی متأسفانه درهردو بخش فراموش گردیده و درغبار کاروان خویش و فامیل به فراموشی سپرده شده است.
2- بامیان یک زون درمناطق مرکزی است؛ ولی در نحوه معرفی افراد انتصابی به مشرانوجرگه، این زون فراموش گردیده وحق آن به ولایات همجوار داده شده است. البته نه ولایاتی که زیر مجموعه این زون است بلکه به ولایت غیراز آن.
3- بامیان پرورشگاه و مأمن کسانی بوده اند که امروز حق این مردم را باخویشخوری و خویشپروری اکنون غصب می کند. نکتهء جالب نیز در همین جا نهفته است؛ وقتی قانون حق مردم را مشخص می کند و به عنوان یک ولایت باید نماینده داشته باشد و در تصمیم گیری هایی کشور سهیم باشد ولی دست پروردگان این مرزوبوم این حق را از مردم بامیان می گیرد. راستی جای بسی تأسف است که وقتی تاریخ مبارزات حق طلبانه مردم را مطالعه می کنیم که چه جانفشانی ها نموده اند ولی اکنون وارث نماهای آن جریان حق طلبانه، تمام تلاشش متمر کز به این است که چگونه فامیل خویش را بجای حق یک قوم و یک جغرافیا (زون) جاگزین نماید؛ و بامیان را به فراموشی بسپارد و از اینروست که بامیان نه جزء قبیله (قوم) میاید و نه جزء جغرافیا درمعادلات سیاسی کشور. و ازسوی دیگر واضح است که در این جا مقصر کیست؟
----------------------------------------
قطعنامه شهر وندان بامیان در اعتراض به نحوه معرفی اعضای انتصابی سنا (مشرانو جرگه).
« بنام یگانه دادار دادگر »
پوشیده نیست که بامیان تنها سر زمینی در متن هزاره جات است که تاریخ زیبا و پر آب و رنگی از خون و جهاد و مقاومت و مردی و مردانگی دارد . مسلم است جایگاهی که سالیان سال تاریخ را در مردانگی هویت یافته باشد یکی از بر جسته ترین های تاریخ و جغرافیا خواهد بود. که متأسفانه بامیان ، این بر جستگی ها را امروزه از دست داده است و هم میدهد. این فراموش شد گی بامیان نیز نتیجه همان تاریخ و رشادت های است که آنها را همواره در خود داشته است. اگر بامیان دایماً کسان را بر ناکسان ترجیح میداد به قطع که به این مشکل نمی رسید اما بد بختانه که دستخوش بازی نا کسان فرزندان دست پرورد خویش شده است که باید امروز این بهارا به این سنگینی وسختی بپردازد.
میدانید که انتخاب اعضای انتصابی مشرانو جرگه در کشور از یکسوی سهم قومی و ملیتی بوده و از سوی دیگر 34 تن باید باشد که با هرگونه جمع و تقسیمی یکی مربوط مردم دایکندی ودیگری مربوط بامیان خواهد شد اما از روی تأسف باطراحی ها ومشاوره های عمال قدرت وارباب نیرنگ ، این انتصاب تبدیل به سناریویی تازه یی گردیده که در صحنه بازیهای سیاسی محترم رئیس جمهور کشور به نمایش کشیده شده و پرده برداری میشود.در حالیکه قانون اساسی کشور احکام متمایز با این بازی را به تصریح پرداخته تنها درآن خبرگی و کار آزمودگی افراد نامزد سناتوری در مشرانو جرگه معیار بوده و هیچ معیاری بالاتر ازین ندارد.
پس با این ملاک براستی در میان سناتوران هزاره تبار کسی خبیرتراز آقای " یاری و آقای پروانی" نیست؟! که آن یکی لافوگ و دیوانه و این دیگری پیر فرزانه این حکومت و این دستگاه است وبس. عجب که کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش یک تیم است ویک قماش و یکخانواده؟! دیگر بس است به این ستم که از یک سوی بر ما وارد میشود و از سوی دیگر آندو پیران خبره و فرزانگان توش و توان رفته بار این ستم توأم با منّت را میکشند.
آیا مگر راست نیست که بامیان معّرف هویت تاریخی هزاره جات است ، پس چرا اینگونه بی اهمیت سهم حد اقل بیشتر از بیست در صد ما در حوزه سیاست کشور بدست یک دیار و یک تبار افتاده وما بامیانیان همچنان به رانده شدگان درگاه رحمت رحمانیه رئیس جمهور و مغضوب غضب قهاریه محترم معاون و هم چنان مشاور ریاست جمهوری کشور تبدیل می شویم.
بنا بر این ، ما شهر وندان عدالتخواه بامیان طی همایشی آرام و مسالمت آمیز از مقام محترم ریاست جمهوری کشور، مشاورین و متنفّذین سیاسی ارباب حکومت و قدرت ، نهاد های مدنی ملّی و بین المللی ( کمیسیون مستقل حقوق بشر و دفتر سازمان ملل متحد ) می خواهیم تا به خواسته های بر حق و مشروع ما که ذیلاً مشخص میشود رسیدگی نمایند. تا باشد که ما نیز سهم خویش را درین آشفته بازار سیاست باز یابیم.
1. اعضای انتصابی سنا که در مجموع 34 تن تعیین گردیده است از هر ولایت یکنفر باشد.
2. اگر اعضای انتصابی سنا واقعاً با در نظر داشت قومیت معرفی میشوند. نیز سهم بامیان مشخصاً از بامیان باشد زیرا که بامیان معرف هزاره جات است نه پروان و میدان.
به امیدی که چینین باشد.
دوشنبه 9/12/1389
از طرف شهروندان و فعالین مدنی بامیان