روز گار غم ،روزگار پر ازاندوه وماتم،روزگار رنجهای پر بهاء، روزگار اسطوره های بی محتوا،روزگار رنجش آلاله های ماسواء،روزگار رویش رنگدانه های....
خسته ام ! خسته تراز دیروزو پریشان تر ...،بیزار از رنگهای زرد وچرکین فام ،چون رگه هایی ترسناک وسرطانی برخاسته از ضمیر خام وفرسوده سیاست پیشه گانی خود بیگانه...،سالهای انتظار در کنج تنهایی بی قرارم ساخته ،وسودای خروش وسوسه انگیز ترین ترانه لحظه هایم .
وعاقبت ! نوشتن درد نامه هایم ،گریز راهی،برای گریز از جنون...
بهار میرسد ! ولی ایکاش ...سنگ صبورم ! کاش بودی ومیدیدی،مرگ بهار را ،وشکوفه هایی که بوی تومیدهند...همه را پرپر وبیرنگ!!!!! کاش میبودی ومیدیدی هجوم ظلمت را ،هجوم سارقان را،سارقان دسترنجها،بانیان رنجهارا،...کاش میدیدی ! فرومایه گانی رنگ آشنارا....غافل از خود،مست ومغروربا کلاهی برسر،فراخ وزننده!!!!!
دلم را ! شوق غریبی لبریز کرده از عطر ی آشنا...ومن روز وصالش را چشم انتظارم،تا دردهایم را با او زمزمه کنم،واو از عشق بگوید!!! چشم بر چشم مهربانش،موسیقی دلنواز نگاهش را به گوش جان پذیرا شوم ،سر بر زانویش گذارم و بیکسی ام را فریاد کنم.