حرف دل

زندگي خاطره اي بيش نيست ،خواه تلخ ، خواه شيرين وآيينه دل ،دل نگاري است از گذشته،حال وآينده نگارنده در كوچه باغ پر پيچ وخم خاطرات.

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

اشكهايي كه هيچ وقت ديده نشد

از سر کار که آمد کوله پشتی کرم رنگی را که با هزار بد بختی خریده بود در آورد ویک گوشه انداخت...صدای مادرش را شنید :خوش آمدی بچیم ،امروز چه طور بود؟...مثل همیشه مادر، کسل کننده وتکراری،راستی چای تیار است ؟...آ بچیم ،اینه برٍت میارم...
تلویزیون را روشن کردوفارغ وبی خیال به تماشای بازی فوتبال بین آرسنال ومنچستر نشست.مادر با سینی چای کنارش نشست ، پیاله چای را پرکرد و پیشش گذاشت وبانگاهی مهربان به پسرش خیره شد . چه آرزوهایی داشت ،آرزوهایی که با همه کوچکی به حقیقت مبدل نشد.هنوزم نا امید نشده بود،ولی...
بغض گلویش را گرفت وچشمان نگرانش پر ازاشک شد،از جایش بلند شدوبه طرف آشپزخانه براه افتاد تا کسی اشکهایش را نبیند،اشکهایی که هیچ وقت دیده نشد....!!!

دلش گرفته بود،چه قدر احساس تنهایی میکرد...سروکله یک تاکسی از دور پیدا شد، دست تکان داد...کجا برادر؟...تا مزار...چند میبری؟... وارد مزار...که شد، انگار تمام دلتنگیها از او دورشدند. برای اینکه زودتر برسد قدمهایش را تندتر کرد.قوطی خالی فانتا ،که به جای فانتا داخلش آب بود را، روی سنگ مزار مادر خالی کرد و شروع کرد:بسم الله الرحمن...........
به آسمان خیره شد،به گذشته فکر میکرد،به روزهایی که قدرشانرا ندانسته بودافسوس میخورد.افسوس......!!!احساس کرد ابرهای آسمان چهره مادرش را که هنور نگران بود وبه او نگاه میکرد ،درست کرده اند.نگاهی نگران ومضطرب! خیلی برایش تازگی داشت...چرا تاحالا متوجه این نگاهها نشده بود...ایکاش زودترمتوجه میشد...ایکاش دوباره....؟!!

گردی که گردو نیست!

دیروز یک سبد پر از شور وغرور و خروش را دیدم .اما....گردی که به گردو نمیماند را چه خوانیم ؟
گردو فروش رفت و گردوهای بابا لنگ دراز وبال گردن جوالی بیچاره شده.بیچاره جوالی که هر چی سنگه ده پای لنگه!!!
------------------------------------------
پ.ن.ن: چارمغز هم چار مغزای سابق...خاک ده سر بابا لنگ دراز بی غیرت شوه کد ازی گردوپرانک!