حرف دل

زندگي خاطره اي بيش نيست ،خواه تلخ ، خواه شيرين وآيينه دل ،دل نگاري است از گذشته،حال وآينده نگارنده در كوچه باغ پر پيچ وخم خاطرات.

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

حسرت یا فتنیها!


 دلم را
تپيدن عادتي ديرينه است

وچشمهايم !
ديدن ، آزار هر روزش

قدمهايم !
خسته وفرسوده
زمان را ميپيمايد
زماني قريب وناياب

دستهايم !
درحسرت يافتنيها
بي هدف سرگردان است
روزنه اي را ميپويد
راهي ناگريز از حوادث
محصور !
در گردابي نام آشنا!!!

در کنار پیاده رو...

در کنار پیاده رو مردی میانسال برس بر کفشهای کودکی میکشید وآنسوتر کودکی بوتهای مردی میانسال را برق می انداخت.
کابل :
شهر فلاکت،فقر و آوارگی،آشیانه کرکسان زر و زور، لبریز از مانکنهای فریبنده ومد روز،شهر تکدی ،دروغ و آسمان خراشهای  رنگین،عساکر تا...مسلح ونگاهبان مهمانخانه های خارجی،سیمهای خاردار،دیوارهای بتونی حفاظتی،...

وه که چه زیبایی شهر خفته در خواب!

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

تجلیل از روز جهانی حقوق بشر در بامیان!

      متاسفانه فقط یاد گرفتیم از روز ها تجلیل کنیم بدون کدام ....؟!!




براستی چرا؟!!


تاریخ دوباره ورق خورد و دگربار مظلومیت اقلیتها را همچون گذشته دردبارشان بازگو کرد.پاسداران حاکمیت استبدادی شیوه ای جدید را در تطبیق تبعیض و بی عدالتی پیش گرفته اند؛و هر روز بیش از پیش ،اقلیتهای مظلوم وبی پناه این مرز وبوم ،درد توهین وتحقیر وقتل عام را با تمام وجود ،بیشتر و نزدیکتر لمس میکنند.بی رحمی وقساوتی مرموز به اوج رسیده است وبازار کنیزی وغلامی مدرن گرم است.تخریب ،تمسخر،نسل کشی و انکار هویت وموجودیت اقلیتها کثرت یافته وشخصیتهای سیاسی واجتماعی آنان مترود ومنزول اند،چه رسد به زنان ،دختران وکودکان معصوم که طور عمده وپرچون قربانی میشوند و فریاد رسی ندارند چراکه سیاست مبتذل سیاست بازان دغل ومنفعت طلب چنین اقتضا میکند.سیاست قتل وتجاوز وبردگی!

سیر وتفحص در اوراق تاریخ خونبار افغانستان شیوه دیکتاتوری استبدادی فردی وخاندانی را به اثبات میرساند؛چه در دوران نظام شاهی(قتل عام بیش از 62% نفوس هزاره توسط عبدالرحمن مستبد وخونخوار،سیاست قتل و کشتار دسته جمعی وانفرادی و ایجاد فضای رعب و بربریت توسط نادرشاه وپس از وی دورۀ اختناق و وحشت مشهور محمد هاشم خانی) ،چه پس از استقرار اولین دولت جمهوری تا حال که هنوز هم شاهد تکرار و اعمال سیاست قتل ،غارت ،نسل کشی،ایجاد رعب ووحشت و ترور شخصیتهای اجتماعی ،فرهنگی وسیاسی اقوام بویژه اقوام بظاهر اقلیت ومظلوم افغانستان میباشیم؛سیاست ترویج فقر ،بیکاری،وحشت وناامنی که تأمین کننده منافع بلی گویان وتاجران سیاسی است.ونتیجه ای جز ناتوانی دولت کنونی ندارد آنگونه که دلخواه دیگران است.

دولتی که پشتوانه مردمی ندارد واز هر گونه دغدغه فکری در راستای دولتداری شایسته، فارغ و آزاد است؛طالبان متنوع وروز افزون ،راه را بر مردم بی دفاع بسته واز اعمال هر گونه ظلم وبی حرمتی به آنان ابا ندارند.

آیا ایجاد رعب و وحشت ،نسل کشی اقلیتی خاص ،قتل عامهای دسته جمعی همچون کشتار اخیر کودکان وزنان بی دفاع،سیاستی نیست که مراد حکام مستبد وخوتخوار پیشین بوده است؟ و ما پس از قرنها شاهد تکرار دوباره آن هستیم؟

اگر نیست چرا مدافعان حقوق بشری ومروجان دموکراسی وآزادی دم فروبسته اند؟چرا دولت منتخب مردم هیچ تحرکی نشان نمیدهد ،مگر بی اهمیت جلوه دادن کشتار بیرحمانه صدها شهروند مظلوم و بی دفاع نشانگر صحه گذاشتن بر چنین اعمالی نیست؟

آیا خواسته دولتمردان ناتوان ما ،قتل عام زنان و کودکان محروم این مرز وبوم است که جانیان دغل چنین اعمالی را "برادر" خطاب نموده وکمر همت بر مصالحه با آنان بسته است؟

آیا در قبال چنین اعمال وحشیانه ،محافظه کاری اهانت آمیز دولتمردان نسبت به مردم زجر دیده افغانستان خونین سینه شایسته است؟ برای ممانعت از نسل کشی وکشتار زنان وکودکان بی دفاع هیچ راهی وجود ندارد بجز سکوتی مرگبار ورقت انگیز؟

چرا نباید دولت در کنار ملتی واحد ویکپارچه قرار بگیرد ودر شکوفایی ارزشهای ملی نکوشد تا بر قربانی شدن بیش از پیش اقوام رنجدیده این سرزمین خاتمه بخشد؟

این سؤالی است که در ذهن فرد فرد جامعه به معمایی لا ینحل مبدل شده است.براستی چرا؟!!!


۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

مادرم برخیز !

مادرم برخیز !
قلبت را انباشته از عشق کن
میدانم که یارایت نیست
لیک پاهایت را استوار کن

حنجرش را بریدند!
حنجره ات را ساز کن
کوردلان سیه قلب را سبق زن
مشتهایت را گرهی سخت ده
و بر فرقشان فرود آر

ما را گریزی نیست
برادرانمان  بیدارمیشوند؟!
خواهرانمان ضجه خواهند زد
وبر مرگ عزیزان مویه خواهند کرد
عشق را لمس خواهیم کرد
و کودکانمان درس خواهند گرفت
رهایی را ،آزادی را
آری مادرم برخیز
سربلند و لبریز
انباشته از عشقی والا
فرزندت را بدرقه کن!
              "سیمای هزاره"

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

ما دارای کرامت انسانی هستیم!

عده ای از فعالان مدنی بامیان اقدام به تدویر گردهمایی مسالمت آمیز در مقابله با نقض حقوق بشری وتأکید در برسمیت شناختن این حقوق توسط منسوبین دولت در بامیان،نمودند.این گردهمایی با شعارهایی چون "ما شهروندان بامیانی دارای کرامت انسانی هستیم" ، " در برابر قانون ،معاون والی و جوالی باهم برابرند" ، وقرائت شکایت نامه فرهنگیان وفعالان مدنی بامیان توسط خانم بتول محمدی به پایان رسید:
به نام خدا
شکایت نامه فرهنگیان و فعالیان مدنی ولایت بامیان
   به ریاست محترم اداره مستقل ارگانهای محلی ج.ا.ا !
      چنانچه میدانید که مردم بامیان به عنوان مردم صلح دوست و مدنیت خواه در ده سال اخیر نسبت به سایر ولایات کشور پیشگام بوده و درعرصه تحکیم وحدت ملی و حمایت از قانون کشور از هیچگونه تلاشی دریغ نورزیده است که شما به عنوان مقام مسئول در جریان هستید، حاکمیت اولین والی زن، محو مبارزه با مواد مخدر، اشتراک در لحظات نخستین پروسه دایاگ و دی دی آر و اخیراً آغاز اولین مرحله و نخستین گام در عرصه انتقال مسئولیت از معدود تلاشهای است که میتوان بعنوان مشت نمونه خروار بدان اشارتی داشته و قابل تذکر بدانیم که هیچ بامیانی سد راه حاکمیت قانون، تحقق دموکراسی وحکومت عادلانه نشده است.
      و از سوی دیگر ماده ششم قانون اساسی کشور، دولت و مکلفیت آنرا اینگونه صراحت بخشیده است:

     " دولت به ایجاد یک جامعه مرفه و مترقی براساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامت انسانی، حمایت حقوق بشرو............مکلف می باشد.

       با این اوصاف قابل ذکراست که به تاریخ 10/9/1390 نبی نام که باشندۀ ملاغلام و قبلاً باشنده یکی از مغاره های بامیان است به عنوان شهروندبامیانی و یکی از کراچی وانان شهر بامیان فعالیت داشته و کمایی روزی می نموده است از سوی پدر، بادیگارد ودریور معاون ولایت بامیان که در حقیقت برادر معاون می باشد وبا حضور داشت ودستور شخص معاون ونیز مداخله یکتن دیگر از افراد پولیس در حمایت از تیم معاون والی بامیان توسط قنداق تفنگ و مشت لگد مورد لت و کوب و اذیت و آزار قرارگرفته است. در نحوه این ستم شواهد عینی ومدارک دیگری ازاین قبیل موجود می باشد که حاکی از مظلومیت این شهروند بامیان بوده و اعمال ظالمانه منسوبین مقام معاونیت ولایت بامیان در مغایرت با مواد مندرج 22، 24، 26، 27 و 56 قانون اساسی کشور را به اثبات میرساند.

      و اما آنچه که مایه نگرانی ما امضاء کننده گان این ورق به عنوان شکایت شده است، این است که زمامداری و انتساب کسانی که احترام به قانون نداشته و خویشتن را بالاتر از حکومت قانون باور نموده اندبه عنوان مجریان قانون دراین ولایت که موجب هر گونه اخلال در نظم عامه پنداشته شده و بی ثباتی حاکمیت قانون را بر ما آشکار و محرز می سازد ودر ضمن هیچگونه مفیدیت در راه تحکیم و ثبات قانون ندارد وما به عنوان شهر وندان بی دفاع هر لحظه بیم جان خویش داریم.

     لذا طی همایش آرام و مسالمت آمیز در روز های جمعه و شنبه مورخ 11و12 قوس 1390 دست یازیدن به هر گونه زور آوری و اقدامات خود سرانه در جهت آزار شهروندان از سوی متخلفان قانون رامحکوم نموده و از شما ودیگر مقامات مربوط توسل جسته ایم تا باعزل و مجازات عاملین ازین دست ،مطابق احکام قانون مارا کمک نموده و دستان ستم را از ما کوتاه سازید تا باشد که در پرتو تصریحات احکام قانون به زندگی شهروندی خویش ادامه داده و چونان رعیت آرام و مسالمت خواه  دولت را در اجرآت آینده امداد رسانیم.
    در اخیر پیشاپیش از همکاریهای دلسوزانه شما سپاسگزاری نموده وتوفیقات مزید در اجرای تصریحات قانون و ثبات آن از خداوند دادگر برای تان تمنا می نماییم.

با احترام ودرود بر آنانیکه طریق هدایت پیش گرفته اند!

فرهنگیان وفعالین مدنی بامیان
12/9/1390












۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

عاشــــــــقا واجو که معشوق تو کیست

"هین رها کن عشقـــــــــــهای صورتی
عشـــــــق بر صورت نه بر روی ستی
آنچه معشــــوق است صورت نیست آن 
خواه عشق این جـــــهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشـــــته ای
چون برون شد جان ،چرایش هشـته ای
صورتش برجاست این سیری زچیست
عاشــــــــقا واجو که معشوق تو کیست
پرتو خورشــــــــــــــید بر دیوار تافت
تابش عــــــــــــــــــــاریتی دیوار یافت
بر کلوخی دل چه بندی ای سلـــــــــیم
واطلب عشقی که پاید او مقــــــــــــیم"



۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

بوی محرمش آمد،خیام وپرچمش آمد

حسین آن شاه شاهان جـــــــــهان است
حسین آن تشنه لب ، آن کهکشان است
حسین آن ناجی اســــــلام وعشق است
حسین آن دلبر ما عاشــــــــــقان است

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

عجب از گل تکیه بر خار دارد!

عجب از گل تکیه بر خار دارد                    
بنگر خار ریشه در خاک دارد
عجب از خاک که مهد هزار قصه بود          
واندرونش رازها ،پر غبار دارد
عجب از آدمیزاده که از خاک رهید              
عاقبت مست وخموش در دلش جای دارد
عجب از بخشش آن قسمت فروش              
که یکی داد نکو وز دگری ناز دارد
عجبا ، آدمی را که اگر خود یابد                 
 تا بمعراج ازل رتبه وجاه دارد
عجبا ، کواحسن المخلوقین شود                
ور درونش عقده ها زوبین وار دارد
عجب از آتش فتنه برانگیز که سر تافت       
تا قیامت خاک را گمره وبیراه دارد
خاک را گر نکو بنگری ای کان فراس         
در دلش عشقها وکینه ها چون شاخه زنار دارد
هر کدام را کاتش فتنه دامنگیر شد              
جمله عالم آتش وخود برسر دار دارد
 

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

توافق با آمریکا !

شرایط رئیس جمهور کرزی وتوافق با آمریکا در لویه جرگه عنعنوی:

·       توقف عملیات شبانه نیروهای خارجی؛
·       توقف عملیات نیروهای خارجی بدون هماهنگی دولت افغانستان؛
·       مشخص شدن حد و اندازه تاسیسات نظامی آمریکایی ها در افغانستان؛
·       قرار گرفتن تاسیسات نظامی آمریکایی ها در مناطق مرزی افغانستان و بستن روزنه های تهدید علیه افغانستان؛
·       عدم مصونیت قضایی نیروهای خارجی مستقر در افغانستان،در صورتی که نیروهای خارجی در افغانستان مرتکب جرمی شوند، باید در دادگاه‌های افغانستان محاکمه شوند؛
·       مدت زمان پیمانی که با آمریکا امضا می شود باید محدود باشد؛
·       پیمان استراتژیک میان افغانستان و آمریکا هرچه زودتر امضا شده و در زودترین فرصت ممکن، به اجرا گذاشته شود؛
·       تعهد آمریکا مبنی بر تقویت و تجهیز ارتش افغانستان و آموزش نیروهای امنیتی افغانستان؛
·       آنچه بین آمریکا و افغانستان امضا می شود باید در حد یک "پیمان" یا "موافقتنامه" باشد و نه کمتر از آن،این پیمان باید ضمانت اجرایی داشته باشد؛
·       هر سندی که بین آمریکا و افغانستان امضا می شود باید، از سوی پارلمان افغانستان تصویب شود و در سازمان ملل متحد ثبت شود؛
·       همه افغانهایی که در زندانهای آمریکایی به سر می برند، به افغانستان بازگردانده شود ،آمریکا حق ندارد در خاک افغانستان زندان داشته باشد؛
·       حمایت ازافغانستان در صورتی که از سوی کشور سومی مورد حمله قرار گیرد؛
·       با امضای پیمان استراتژیک بین آمریکا و افغانستان تمامی سند هایی که قبلا بین این دو کشور امضا شده است، لغو خواهد شد؛
·       ضرورت ادامه گفت و گو با گروه های شورشی با تغییر در میکانیسم این روند؛

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

پولیس بامیان هاتک مردم؟!

مردم گرد او را گرفته بودند.برروی زمین افتاده بود که پولیس صاحب  قوماندانی امنیه بامیان با خشم از رنجر پیاده شد.با دبدبه وکبکبه خاصی به سوی جوالی بیچاره که زیر کراچی سنگین افتاده بود ، رفت .چون دورتر ایستاده بودم نفهمیدم چه گفت اما صدای سیلی عسکری که به صورت پیرمرد جوالی مفلوک زد برق از سرم پراند.دو پولیس دختر ویک ترافیک که داخل رنجر نشسته بودند بهمراه موتروان از رنجر پیاده شده وبرای مصالحه پیش رفتند وقوماندان صاحب مغرور از باده ... را سوار رنجر کرده وحرکت کردند.احساسات مردم از جمله خودم برانگیخته وجریحه دار شد.میگفتند قوماندان تولی قوماندانی امنیه بامیان است. شاید مشت نمونه خروار باشد وپولیس بامیان که باید حافظ مردم مظلوم باشد هاتک شده وبه اندازه سر سوزن حرمت نگاه نمیدارد وقانون نمیداند.
----------------------------------
پ.ن.ن : پولیس صاحب محترم که هم باموتر وهم بی موتر هتک حرمت میکنی باید بدانی که تو باید مرهم دردهای این مردم زجردیده باشی،نه چون دیگرانی که لبریز از تعصب وعداوت راه براین مردم میبندند وسر بریدن افتخارشان میباشد تونیز به گونه ای دردناکتر شخصیت این مردم بی پناه را خدشه دار سازی.مردمی که پولیس شان را دوست داشته وچشم امید به غیرت ومردانگی آنان دوخته اند.پس اگر از این آب وخاک هستی وپایبند به خود ،تیشه ای تیزتر بر ریشه ات مباش.

۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

بامیان از فراز مغاره های صلصال

براستی اینجا بامیان است که چون نگینی از الماس میدرخشد،سرزمین افسانه های باستان با مردمی شجاع،صبور وجوینده...مردمی که میدانند چگونه با طبیعت خشن بامیان ودشمنانی خشن تر وبیرحمتر اما نادان وکوته فکر ،بجنگند .مردمی که آموخته اند انسانیت را باید پاس داشت و به حقوق دیگران ارج میگذارند نه آنسان که امروز جوامع حقوق بشری ،چه در بامیان وافغانستان ،وچه در جای جای پهنه گیتی دم از انسان وانسانیت میزنند وبوق کرنایشان آسایش آنان را گرفته است.مردمی که همچون سرزمینشان طبیعتی مهربان ومهمان نواز دارند.   





۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

درخواست کمپل برای محصلین

گفت : دیروز نماینده محصلین لیلیه اناث بامیان درخواست کمپل برای محصلین داشت اما مدیر لیلیه پیشنهاد کرد که من توانایی ندارم وشما باید پیش رئیس صاحب دانشگاه بامیان بروید تا درخواست شما اجرا شود.


تعجب کردم از اینکه مدیر لیلیه حتی توانایی رساندن درخواست محصلین را برای مصون بودن از سرمای گزنده بامیان به رئیس صاحب دانشگاه ندارند ، هر چند چنین مواردی عادی است ولی ....
---------------------------
پ.ن.ن : از الطاف رئیس صاحب دانشگاه بعید نخواهد بود که همچون گذشته به جای کمپل عسکری به محصلین بیچاره ولی پرتوان وکوشای بامیان ، کمپلهایی داده شود که از آنها در مقابل سرما حفاظت شود.
حالا دروازه خراب و... بماند.   

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

اشكهايي كه هيچ وقت ديده نشد

از سر کار که آمد کوله پشتی کرم رنگی را که با هزار بد بختی خریده بود در آورد ویک گوشه انداخت...صدای مادرش را شنید :خوش آمدی بچیم ،امروز چه طور بود؟...مثل همیشه مادر، کسل کننده وتکراری،راستی چای تیار است ؟...آ بچیم ،اینه برٍت میارم...
تلویزیون را روشن کردوفارغ وبی خیال به تماشای بازی فوتبال بین آرسنال ومنچستر نشست.مادر با سینی چای کنارش نشست ، پیاله چای را پرکرد و پیشش گذاشت وبانگاهی مهربان به پسرش خیره شد . چه آرزوهایی داشت ،آرزوهایی که با همه کوچکی به حقیقت مبدل نشد.هنوزم نا امید نشده بود،ولی...
بغض گلویش را گرفت وچشمان نگرانش پر ازاشک شد،از جایش بلند شدوبه طرف آشپزخانه براه افتاد تا کسی اشکهایش را نبیند،اشکهایی که هیچ وقت دیده نشد....!!!

دلش گرفته بود،چه قدر احساس تنهایی میکرد...سروکله یک تاکسی از دور پیدا شد، دست تکان داد...کجا برادر؟...تا مزار...چند میبری؟... وارد مزار...که شد، انگار تمام دلتنگیها از او دورشدند. برای اینکه زودتر برسد قدمهایش را تندتر کرد.قوطی خالی فانتا ،که به جای فانتا داخلش آب بود را، روی سنگ مزار مادر خالی کرد و شروع کرد:بسم الله الرحمن...........
به آسمان خیره شد،به گذشته فکر میکرد،به روزهایی که قدرشانرا ندانسته بودافسوس میخورد.افسوس......!!!احساس کرد ابرهای آسمان چهره مادرش را که هنور نگران بود وبه او نگاه میکرد ،درست کرده اند.نگاهی نگران ومضطرب! خیلی برایش تازگی داشت...چرا تاحالا متوجه این نگاهها نشده بود...ایکاش زودترمتوجه میشد...ایکاش دوباره....؟!!

گردی که گردو نیست!

دیروز یک سبد پر از شور وغرور و خروش را دیدم .اما....گردی که به گردو نمیماند را چه خوانیم ؟
گردو فروش رفت و گردوهای بابا لنگ دراز وبال گردن جوالی بیچاره شده.بیچاره جوالی که هر چی سنگه ده پای لنگه!!!
------------------------------------------
پ.ن.ن: چارمغز هم چار مغزای سابق...خاک ده سر بابا لنگ دراز بی غیرت شوه کد ازی گردوپرانک!

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

جامه ناهمگون!!؟

پیچ وخم راهی سنگلاخ وپوشیده ازبرف ،تشعشعی زیبارا در پناه آفتاب وبر فرازکوههای برف خیزسرزمینم نمایان بود.سرزمینی دیدنی وبدور از هیاهو،با مردمی ساده وبی ریا !! مردمی رنجدیده ،بی پناه وقناعت پیشه!!! قانع به نانی از گندم وهیمه ای برای گرم شدن !!! ومن از ورای انبوهی از  سادگی وقناعت، چشمانی را دیدم، گریان ونا امید ،که در جستجوی کعبه مقصود ،سرابی تلخ را با ذره ذره وجود نحیفش می چشیدومروارید اشکش دنیایی از یاس را متبلور بود.دختر بچه ای بلند قد ،صورتی گندمگون و چشمانی درشت،فریب خورده وناتوان با همزادی نامیمون در کنارش لبریز از رنگ زرد.درس را به هوای عبث رها کرده وخسته از سوز سرزنش ،محنت بی کسی را به جان خریدار.پدر ومادرش ر ا دست تقدیرربوده بودواو به یمن هجوم سرد وگزنده فرهنگی بیگانه وزهر آگین ،دموکراسی را فریاد می کرد.واژه ای ناآشنا ،گنگ ومرموز.دشنه ای خون آلود که برکمر همتمان بسته شده !؟؟ وما عاجزاز لمس تکه ای ناچیز از این جامه ناهمگون.جامه ای نا برابر،هدیۀ الهه برابری ومساوات ،چون ساداکوی پیشین،محنت کشیده وفداکار،قصه ای واقعی که به افسانه ها پیوست!!!وما تکرارش را به گونه ای دیگر،رنج آور ونازیبا نظاره گریم!!!
اواینک،مدعی بود مقام مادر را !!! مقامی محبوس فراموشخانۀ ظلمت!!!
کودکی محروم ،که نابخردانه سوزو ساز را رجحان داده وخود می گداخت،تاعبرتی باشددیگران را.دیگرانی ناصبور ومخمور که دل در گرو جام جمی کذایی دارند وغافل که بیراهه های راه نما سوغاتی است بس ناجوانمردانه،وآنچه خود دارند کیمیای سعادت!!!
دیگرانی غرق در کمای جنگ وخونریزی .وچه زیباست !!! آن ،گاه دلنشین ! گاه هوشیاری ! لحظه خواستن وخاستن! 

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

مزاری؛عدالت وحق خواهی

دختر فكر بكر من غنچه لب چو وا كند
ازنمكين كلام خود حق نمــــك اداء كند


سميناري تحت عنوان - مزاري؛عدالت وحق خواهي - در سالن كنفرانس نوربند قلاع برگزارشد،...، با همت عده اي دردآشنا ورنجيده از هنوزتكرارظلمها ودسيسه ها،دوستداران آرمان بابه درخون تپيده از عداوت ونيرنگ جلاد دهر، پير قبيله اي مظلوم و تاحال سرگردان،كه خارچشمي بود وهست، سردارن بي شوكت ومغبون ربة النوع ريا را.
پيري فرزانه از ديار مردان ،شيرمردي كه نعره اش بند بند ظلمت را مي لرزاند ونغمه مهرش درد دردمندان را مي زدود؛ پشمينه پوشي كه سرود رهايي اش تا ابد الدهر عدالتخواهان را از هر قوم ونژاد ورنگ وپوست به وجد خواهد آورد؛ نامش، ملكه اي ست دلهاي پريشان را؛ ويادش عطري است مشام دوستان را. او كه بويش زمحمد(ص) ورنگش زعلي(ع) بود.
و امروز! پس از كتابها مدح وثنا؛ هنوز، ناشناس است جمعيت ...را؛ هم او وهم زينبش، كه چشمهاي مغرورش را زينتي جز حزن واندوه نيست. خواسته هايش را جوششي است روز افزون،و ندايش را حنجره هايي نا آشنا وگاه ناهمگون فرياد مي زنند. فرزندان خونين سينه اش مست از بوي بهاريش ،لحظه اي قريب را چشم انتظارند؛ گاه سرور وپگاه اميد را.
چرا كه آخرين ثانيه هاي ظلمت، طلوع روشنايي را نجوا خواهد كرد؛ نجوايي شيرين ! وهوايي تازه خواهد دميد! لبريز از پاكي، سرشار از عطر دلپذير بهار!!!

Simaye Hazara
Bamyan 16/12/1389
---------------------------------------------------------------------------------------------

چكيده هايي از سمينار:
......................................................
اواز همانجا،از غرب كابل آغاز ميكندكه سالها شلاق خوردن وبرده بودن،انسانيت ملت ما را درقعر زباله هاي تاريخ مدفون ساخته است. مزاري دراين ميان تبديل به ناله هاي قبيله هزاره وديگر اقليت هاي قومي دربند ميشود تا كه از آن پس فرياد مظلومان وبردگان تاريخ را كه ميخواهند انحصار را بشكنند از حلقوم خود به صدا درآورد.
اينك؛ ما ملت هزاره – نه – كه بل نسلي ازتبار- عدالتخواهان زمان وجهان يتيمان اين رهبر شهيد ميشويم؛ كه باباي خلق بود وبابۀ هزاره. نه آنسان كه ديگران باسالخوردگي كاكاي قوم اند وباباي ملت، كه اين به همت بلند خويش " بابا " شده ورهبرشهيدي ميشود كه از غزنه تا بلخ چونان حجم سبز وبزرگ يك آسمان، بردوش فرزندان خويش راه پيموده وبا يك دنيا درد و رنج زيارتگاه قبيله هاي محروم وعدالتخواه زمان ميگردد.
با تأسف كه ما نسل يتيم بابه همچنان در محروميت انحصارگران قرار داريم كه يكي هويت بابه را درچپن خلاصه نموده وديگري لنگي پخ پخ هزارگي او را، وآن ديگرخلاصۀ مسماي حزبش مي شود. درحاليكه هيچ از آرمان وتفكر او، از رفتار وعمل وي در آنان نشاني نيست. آن يكي كه گام خويش را جاي پاي رهبر شهيدش گذاشته بود، خود انحصارگري مي شود كه آرمان عدالتخواهانه بابه را فراموش نموده وهويت مردم وتاريخ بابه را در قالب بستگان خويش خلاصه مي بيند. راه بابه تنها عكس سياه وسفيد مزاري مي شود كه نصب شيشۀ موترش است وبس. هزاره ميماند، وتاريخ مزاري تنها تاريخ هزاره مي شود وانتهاي اين تاريخ نيز محصور ومحدود همان غرب كابل است كه بامرگ بابه، فتح المبين اين انحصارگران قرن آغاز مي شود. و مزاري در حاليكه دنبالۀ جريان تاريخ حاكم بر هزاره است، مزاري ديروز اين ملت دربند مي ماند. وهيچ گاهي هم تبديل به مزاري شهيد عدالتخواهان نمي گردد تا مربوط فرداي تاريخ قبيله اش باشد. زيرا كه ما وارثان بدبختيم كه هيچ گاهي از محروميت بيرون نگشتيم ومزاري نيز بيچاره تر از ما، فرزند غريب تاريخ مردمش ميگردد.
ما با نسل بابه چه كرديم؟ كه ميداند كه بر زينب، تنها يادگار بابه چه ميگذرد؟! كجايند بنياد بابه تا ردپاي يكتن از بستگان نزديك او را از آنجا سراغ بگيريم؟!
بنا بر اين خواست ما بايد به عنوان فرزندان آن پير دردآشناي قرن، اين باشد كه از انحصار بيرون رفته وآرمان غريب واز دست رفتۀ بابه را كه چيزي جز عدالتخواهي وبرابري ملت ها نيست، در آيينۀ تاريخ خويش تبديل به تجسم يك تفكر مطلق برابري طلبي سازيم. تا باشد كه روح آن سرور غريب برما آفرين زده و ما را چراغ راه فردايمان گردد،كه همانا چراغ شهيد هرگز به خاموشي نمي گرايد. 


برگرفته از نشريه توازن،شماره دوم(Amin Ebtehaj)
................................................................................................................
در تفكر بايد تغيير بيايد؛ اين تفكر اول در خود ايجاد شود؛ كه مزاري باكار فرهنگي، باكارفكري درحد وسيع ، وامكانات بسيار كمي كه درآنزمان داشت، گامها گذاشت. ومتأسفانه با رفتن مزاري ديگر دومين گام برداشته نشده تا به امروز.امروز ما اگر از يكطرف باحضور يك نسل در تحصيلات عاليه هستيم؛ از آن طرف شاهد از هم گسيخته شدن همۀ علايق وافكار در اين نسل هستيم. اين بسيار خطرناك است. چيزي كه ما ميتوانيم از آن تعبير بكنيم، اين است كه نسل تحصيل كردۀ امروز هزاره از سياست گريزان شده؛ اين خطرناك است. يعني به سرنوشت خود، به بسياري از مسائل علاقه نمي گيرد بيانديشد؛ بلكه در مسائلي كه به عنوان آموزه ها، الگو وار به آنها داده ميشود، فرو ميروند؛ واين خطرناك است. ما امروز طبعا نسبت يه زمانيكه مزاري در غرب كابل مبارزه ميكرد؛ چندين برابر نيروي فكري داريم. اما قطعا نسبت به آن زمان چندين برابر احساسات ما فروكش كرده. آيا اين به اين معناست كه ما به يك عدالت سمبوليك تن داده ايم؟ ما توجه گر يك عدالت سمبوليك هستيم؟ يا ما از آن آرمانها درك درستي داريم يا نه؟ 

سخنراني محمدسرور جوادي در سمينار تاريخ 15/12/1389
.............................................................................................................
اول اختلاف ايجاد ميكنند بين مردم،بين مردم تفريق ايجاد ميكنند به نام قوم،زبان،نژاد،مذهب ومنطقه؛ وقنيكه تفريق شكل گرفت دراينجا مرحله بعدي مرحلۀ تحقير است.كساني كه به استضعاف كشانده مي شوند،تحقير مي شوند؛قيافه شانرا،لباس شانرا،آداب ،فرهنگ،رسوم وعنعانت شان را موردتحقير قرار ميدهند.
پس از مرحله تحقير،مرحله تحميق مي رسد.اينها را تحميق ميكنند؛يعني نه تنها استبداد آنها را سركوب ميكند بلكه خودشان هم نيرو واستعداد آزادي خواهي را از دست ميدهند؛نيروي عدالت پروري را از دست ميدهند.خودشان هم ميپذيرند.تحميق مي شوند؛يعني ميپذيرند كه ما انسانهاي كمتر هستيم؛ما يك شهروند درجه دوم هستيم؛طايفۀ دوم ،سوم وچهارم هستيم دريك منطقه،در يك كشور وبالاتر از آن.مرحله چهارم خطرناك تر است يعني مرحله تحمير.دراين مرحله كار به جايي ميرسد كه انسان به ستيزه با خود شروع ميكند،كوشش ميكند كه يك بردۀ تمام عيار شود،همان كه دستگاه استبداد خواسته است او را برده وبنده بسازد.خودش كوشش ميكند يك بردۀ خوب باشد؛كمال خود را در كمال بندگي مي بيند.تحمير زماني شكل ميگيرد كه انسان مقاومت نميكند،بلكه عليه خود به مبارزه برمي خيزد.
در مقابل استبداد شروع به تفاخر ميكند،فخر ميفروشد؛بدليل اينكه از فلان قوم وتبار آنچناني هست،لباسم،زبانم،اجدادم ونياكانم...بهر دليلي كه شده وسيله اي براي تفاخر پيدا ميكند وسپس تكبر وتفرعن،آنگاه ادعاي خدايي ميكند وادعاي اينكه ديگران بايد برده وبندۀ اوباشند.
اينجاست كه نياز به يك منجي مي باشد....وسرانجام مزاري بيايد وپيام دهد كه بايد درافغانستان عدالت داشته باشيم...وبه همين دليل است كه مزاري پاسخ بود به يك نياز درافغانستان. 


سخنراني محمد صادق علي يار درسمينار تاريخ 15/12/1389