حرف دل

زندگي خاطره اي بيش نيست ،خواه تلخ ، خواه شيرين وآيينه دل ،دل نگاري است از گذشته،حال وآينده نگارنده در كوچه باغ پر پيچ وخم خاطرات.

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

با تعدادی از دوستان بند امیر رفتیم،چند اسکی باز خارجی هم آمده بودند ...



۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

هوای تازه !؟

شبی تاریک
 
یک آسمان ستاره

سورکوی گاه گاه آرزو

ویک خورشید نگاه

وامانده و چشم براه

-----------

دستانی تکیده

لرزان وبی رمق

گشوده بر پهنه آسمان

لبریز از تمنا

عشق را فریاد می زد

--------------

لبانی ترک خوره

همنوا

باجیرجیر، جیرجیرکان

سردوبی روح

زمزمه ای گنگ سر می داد !!!

------------

نگاهی مسخ ومبهوت

غرق درظلمت شب

رنجور وحسرت زده

اندوهی بی پایان را

نظاره گر بود

-------------

فروغ ستاره صبح

طلوع روشنایی را

نوید داد !!!!

-------------

دستان بی رمق را 
جانی گرفت!

لبخندی شیرین

لبان بی رنگ را

رونق داد !

چشم را

نوری فراگرفت

------------
شفق صبح

نزدیک بود

آخرین ثانیه های ظلمت

طلوع روشنایی را

نجوا میکرد

نجوایی شیرین !!!

---------------

هوایی تازه دمیده شد

لبریز از پاکی

سرشار از

عطر دلپذیر بهار !!!!  


           (محمد روحانی)

عکسهایی از مراسم بزرگداشت قتل عام 19 جدی در یکاولنگ!



۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

درد واره ها !

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

                " قیصر امین پور "